حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه های من کودکانه های تو بابا بازیای بابایی گل

36w

از چن تا از بافتات عکس گرفتم دخترم میذارمشون یادگاری اینجا این ست گلبهی صورتیته عزیزم     اینم کاملشون با پاپوشاش باهم   اینم یکی از شال و کلاهای شما هنوز وقت نکردم ببرمشون که اتو بشن لبه هاش یکم برگشته امشب با بابایی میخوایم بریم بیرون حتما میبرم نشدم خودم اتوش میکنم   اینم ست زرد شما   اینم یکی دیگه اینام کاملشون باهم اینم چن تایی از لباساتون       این تشکو بالشتم مامان جون برات دوخته برا خونه خودشون   این دوتارم مامان جون خودش دوخنه     ...
25 آبان 1393

35w 5d

دیشب شب سختی بود همش تنم میخارید پاهام درد میکرد صبح بابا پاشد نماز خوند بیدارم کرد رفت کوهنوردی من تمام مدت خوابیده بودم.اومد چایی گذاشت نیمرو درس کرد چایی دم کرد بیدارم کرد باهم صبونه خوردیم بعدش اشپزخونه رو تمیز کرد ظرفارو شست وکلی کمک کرد تازه گفت اگه حال نداری بذار حالم من تمیز میکنم  قربونش برم قربونت برم بعدشم حاضرشدیم ناهار بریم خونه مامان اینا الان برگشتم بابا رفته عیادت عموشون اومدم بذات بنویسم این روزا همش منتظریم رودتر بیای دوست داریم ...
23 آبان 1393

35W

بابا رفته سالن از صبح دارم به خودم میپیچم اصلن نمیتونم راحت باشم بشینم پاشم اصن حتی نوشتن همین چند خط هم جونمو گرفته دیشب خیلی بد خوابیدم مخصوصا با صداهایی که از واحد روبه رو میومد صبح یکمی خوابیدم ولی با ونگ ونگ این دختر همسایه بیدار شدم صدای نوه ی همسایه بالایی هم مستفیضمون کرد اخرشم دعواهای مادر دختری همسایه مزاحم روبه رویی اه بابایی نیست منحوصلم بیش از معمول سر رفته ناهار امروز با بیحوصلگی من شل شد ولی بابایی چیزی نگفت خیلی خستم ولی نمیتونم بخوابم دخترم زودتر بیا تو بغلم  توی دلم که هستی نمیدونم جات راحته یانه   ...
18 آبان 1393

33w

امروز صبح که از خواب پا شدم کلی فکرو خیال تو سرم بود درمورد هفته هشتم بارداریم درمورد اینکه استرس داشتم برا حاملگی خارج رحمی بعدش استرس تشکیل قلبتونو لکه بینی هام شروع استرسم برا اینکه نکنه از دستت بدم حسرتم برا ماه رمضون و اینکه وای فک کن وقتی ماه رمضون بیاد من میشه بیست هفتم بیست هفته!!!! چقد ذوق ماه رمضونو داشتم  بعدش روز به روز هفته هارو شمردم  اگه شهریور تموم شه میرم تو هفت ماه وای مهر کی میخواد تموم شه حالا امروز چهارم ابانه امروز دارم میرم تو هفته 34 و واقعا بازم وقتی استرس میگیرم میگم ناشکری مائده ببین همش گذشت به چشم به هم زدنی با همه سختیاش گذشت خودت برا خودت سختش کردی  ...
4 آبان 1393

32w 5d

سلام دختر مامان خوبی عزیز دلم بالاخره اتاقت کاغذ دیواری شد فرششم خریدیم فقط مونده لوسترو صندلی ماشینتون این روزا خیلی محکم تکون میخوری عزیزم مامانی پری شب یه دندون دردی گرفت که مجبور شد بره دندون پزشکی عصب کشی هنوزم درد داره عزیزم خیلی منتظرتیم خیلی دوست داریم بوس
2 آبان 1393
1